سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ستم راندن بر بندگان بدترین توشه است براى آن جهان . [نهج البلاغه]
یک سیر کُنار
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» 2. چه با شکوهی عاشورا

قصه ی تو داستان غریبی است؛ عاشورا! تاریخ به تو که می­رسد می ایستد. درشگفت می شود که چیستی تو که نمی مانی از تپش و نمی خوابی از رویش. گرم می شوی هر سال، جوان می شوی هر عمر. ما همان پیراهن مشکی پدرانمان را داریم که آنان از پدرانشان. و میراث ما برای کودکانمان همین است: هیئت و سینه ای که گُر گرفته است از هیبت بغض. تاریخ به تو که می رسد سکوت می کند، نمی داند سر برفراز کند و به حشمت انسان ببالد؛ یا چشم ببندد تا که در خجلت آفرینشش نماند. یاد می کند از تبارک الله احسن الخالقین، وقتی که می بیند کرامت مردی را که به استواری برای «انسان» و «عدالت» زخم می خورد، بی آن که تردید کند. شرم می کند وقتی که به نامردی و نامرادی مردمانی می رسد که بر انسانیت خویش چشم بستند و به پستی شمشیر کشیدند.

با این همه، چه باشکوهی عاشورا! چه سترگ. بمان و بنمای رنگین کمانِ اخلاق و فضیلت را در برهوتِ لم یزرعِ انسانیت. بمان و بنمای که چه حقیر می شود دنیا و  چه پست می شود شهوتِ شوکت، و چه نفرین می شود خواهش دنیا. مردان، که نه! نامردان گُنگِ قبیله ی دشنام، سیب را لگد کردند و آب را کتمان. ندیدند انسان را و ندیدند نور را؛ مست شدند در جهالت خویش و کودک شدند در فهم بزرگان. شمشیر را به بهای «ری» یا کیسه ای از درهم و دینار عراقی، زهر کینه دادند و به قوتِ نادانی صیقل. نیزه به «بی بصیرتی» چرخاندند و در گمراهی محض، سینه ی مردی را دریدند که از اسرار الهی لبریز بود و از ایمان سرشار. چه ها که نمی کند این نادانی و کوری غرور و فتنه گری.

بمان و بگو که انسان را چه می شود که یافت نمی کند راه را، حتی اگر حسین در آغازش بایستد و بگوید: «مرا یاری کننده ای هست؟» مگر می توان میان حسین و یزید تردید کرد؟ بگو که چه می شود آدم را که کوفی می شود به ناگاه، نادان می شود و نمی بیند که نور می آید از کجا و تاریکی از کجا.

بمان و بنمای که چگونه گم می شود انسان، وقتی که در خیمه ی حسین نباشد؛ چگونه نمی بیند راه را و نمی شناسد چاه را. سقوط می کند در التهابِ دنیاطلبی، و محکوم می شود در تاریکیِ بی اخلاقی. زخم می زند بر شقایق و خشک می کند سبزه ای را که کاشته بود. نشان بده که انسان ممکن است به تردیدی نفرین شود و یا به ترسی گم. بگو که مردمانی که در کوفه به نان و خرمای علی بزرگ شدند و به ترنم صدایش خطبه شنیدند، نشناختند که خطبه های عبیدالله، هم جنس خطابه های علی نیست. بگو که چه ساده انکار کردند حسین را که فرزند رسول خداست.

چه باشکوهی، عاشورا! چه سترگ. بمان و بنمای راه را و چاه را. نشان بده که نه حسین یکی است، و نه یزید! نه عاشورا نیم روز است در سالِ قحطیِ انسان و نه کوفیان مردمانی با نشانه هایی ناشناس و از سرزمینی دیگر. بمان و نشان بده که تکرار می شود حسین؛ یافت می شود یزید و تاریخ می شود عاشورا. نشان بده که بدانیم جهل تنها سهم مردمان کوفه نیست. کوفیان هم رکاب علی بودند در صفین و همرزمش در نهروان؛ اما به حشمت قدرت که رسیدند یادشان رفت علی ولی خدا است؛ مست شدند به طمعی موهوم. و نیافتند کربلا را که انسانیت در آن تنها ایستاده و صدا می زند که «راه منم بیائید که نمانید در لعنت زمین و در خیمه ی یزید.»



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » کودک کوتیانی ( دوشنبه 89/9/22 :: ساعت 11:7 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

10. پی نوشته های برگه های امتحان
9. همینجوری
8. معرفی موضوع یک سخنرانی
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 1
>> بازدید دیروز: 5
>> مجموع بازدیدها: 5994
» درباره من

یک سیر کُنار
کودک کوتیانی
من کمی درس طلبگی خوانده ام و کمی هم مطالعات جامعه شناختی دارم. با این حال دوست دارم اینجا کودکانه ببینم. یعنی صادقانه و خالصانه! باید تمرین کنم بر من خرده نگیرید.

» آرشیو مطالب
آذر 89
دی 89

» موضوعات وبلاگ